یاد شبی افتادم که محمد داشت تار می‌زد،بداهه و خارج،انگار برایش هیچ اهمیتی نداشت که بعضی چیز ها قانونی دارد لابد و نمی‌توان هر صدایی که دلت خواست از تار در بیاوری.

هوا ابریش گرفته بود و امشب استثناً از سر تصادف تار داشت به طرز دهشتناکی صدای نی» می‌داد.نی را چوبانی می‌زد انگار،چوپانی در بند با نی‌لبکی خیالی که خودش با دستان خودش آن را سر فرصت و با حوصله ساخته و با نوک تیز چاقوی جیبی،روی آن خطوط ترسیمی کشیده که از دور شبیه خط کوفی است و از نزدیک هیچ شباهتی به آن ندارد.جواب بازبینیِ نمایشمان که فکر می‌کردیم بعد از سال ها بالاخره مانیفست ماست آمده بود،رد شده بودیم،غمگین ترین بودیم.

تازه داشتیم شب ها رویای سالن های کوچک تئاتر شهر را می‌دیدیم.محمد که اسم سالن سایه یا قشقایی را می‌آورد فوراً ترش می‌کردم و می‌گفتم : نه محمد،بزرگه،کارم سالن کوچیک نیاز داره.تو که می‌دونی اگزیستانسیالیست در واقع در اتاقک ۱۲ متری جواب می‌ده،مگه نه؟»

می‌بینید؟ در ذهنم هم نمی‌توانم رویابین باشم.ایده آل هایم خیلی قابل دسترس است.منتها به همان ها هم نمی‌رسم!شب ها با محمد مسابقه می‌دادیم که با خواندن نام نمایشنامه های رادی به اقتباسی از نمایشنامه برسیم و هرکه زودتر این درام مقوا را می‌نوشت برنده می‌شد.خیلی حال می‌کردیم جایزه هم می‌دادیم.نهایتا توافق می‌کردیم بر سر نخ آخر سیگار.هرکس برد،سیگار پیروزی را خلاف جهت باد روشن می‌کند.بیچاره رادی،چقدر ما تانگوی تخم مرغ داغ و آهنگ های شکلاتی و پلکانش را مسخره کردیم.بعدها که رفتم رشت و عکسش را روی بیلبردی دیدم به کلی از دلش دراوردم و بعد ها هم یک کار از او‌ اجرا کردم تا دینی بر گردن هیچ کداممان نباشد.

کجا بودیم؟


‏گفتم محمد جان.نگاهم نکرد.داشت همچنان فالش می‌نواخت و شک ندارم هیچ نمی‌شنید و داشت به همان صحنه های تئاتر شهر فکر می‌کرد که داشتند دورتر دورتر می‌شدند.دوباره صدایش کردم،این‌بار بدون اینکه از ساز زدن دست بکشه نگاهم کرد.گفتم : میشه یه سه گاه بزنی محمد،آواز بخونیم» 
‏خیلی خشک و انگار رسمی،طوری که حس کردم به او برخورده است گفت : فکر کردی لطفی ام؟الان فقط می‌تونم بگا بزنم!»
‏اصیل ترین خنده ام،در عمیق ترین تراژدی ام همین بود.تا استخوان خندیدم.ساز با صدای نی خندید.تمام سالن های خصوصی و دولتی تهران داشتند ریسه می‌رفتند و ما در عمق نم زده خانه نشسته بودیم و با خودمان فکر کردیم حالا کدوم سالن قراره مارو قبول کنه؟»

عکس نوشت همشهری داستان

عمر خود را تبه می‌کنم من

برای هاتف دات بلاگفا دات کام

ها ,سالن ,های ,هم ,محمد ,سر ,و با ,سالن های ,به همان ,شب ها ,داشت به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آب بندی استخر و عایق کاری استخر نمونه سوالات اکوتوریسم فنی حرفه ای تور تایلند| تور آفریقای جنوبی |تور استرالیا طراحی صفحه وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان کسب و کار ضایعات باریستا چرتک بلاگ Scratch پوشش فلزات بابایی